سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شعری برای تو ...


ساعت 11:10 صبح چهارشنبه 86/10/12

 

به دلم موند یه بار یه روز یه جای بگی می خوامت

بگی فقط واسه من عزیزو بس چشام بنامت

کاشکی تو نگاه آخر اشکو تو چشام می دیدی

تو چه کردی با دله من ، عشقمو لایق ندیدی

قلبه تو انگار که نشنید التماس اون چشامو

تو چه کردی با دله من ، ندیدی غمه صدامو

به دلم موند یه بار یه روز یه جای بگی می خوامت

بگی فقط واسه من عزیزو بس چشام بنامت

گلا رو ببین اما دلت ............... چی بگم !!!!!!!!!!!

... و حالا لحظاتم ، گرفتار سکوتی سرد و سنگین اند

... و چشمانم که تا دیروز به عشقت می درخشیدند ،

.... نمی دونی چه غمگینند ...

اشکامو ببین دلت به رحم بیاد !!!!!!!!!!!!!!!

¤ نویسنده: ز . هیوا

*تپش سایه ی دوست*( )

3 لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خانه
وررود به مدیریت
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
2
:: بازدید دیروز ::
2
:: کل بازدیدها ::
33027

:: درباره من ::

شعری برای تو ...

ز . هیوا
این شعر را برای تو می گویم در یک غروب تشنه ی تابستان در نیمه های این ره شوم آغاز در کهنه گور این غم بی پایان این آخرین ترانه ی لالاییست در پای گاهواره ی خواب تو پیچد در آسمان شباب تو

:: لینک به وبلاگ ::

شعری برای تو ...

::* ماندنی ها*::

بهار 1387
زمستان 1386
پاییز 1386

:: همراهانه شعری برای تو::

عاشقانه *آبجی فرزانه*
همسفر*آبجی شبنم*
توحید نامه*بابا توحید*
ارباب شیاطین *داداش مجید*
ته تغاری خانواده*آبجی زهرا*
به یاد ماندنی (2)*آبجی شیوا*
بی تو هرگز... *آبجی مرجان*
عجب روزگاریه*آّبجی زینب*
آتش عشق*آبجی آرمیتا و آبجی عسل*
عشق من خدا*داداش مهدی*
کالسکه سوار*آبجی شانیا*
وجزلبخندچیزی نگفت...*داداش مصطفی*
وب نوشت*داداش محمدرضا*
دل نوشته های من
کاش در دهکده عشق فراوانی بود*داداش علیرضا*

:: خبرنامه وبلاگ ::